محل تبلیغات شما

هــــزار تـــویــــ دنیــــایــــ مـــــن



دوستم می گفت:


با مامان رفتیم مغازهآرایشی بهداشتی

به مامی میگم : اینلوسیون رو نمیخوایم ، بوی ادکلن تقلبی میده

مادر گرام نه گذاشتنه برداشت و گفت : مادر مگه تو ادکلن اصل هم زدی

من

فروشنده

مامانم

اومدم قضیه رو درستکنم

گفتم : من هر چیبخوام از مغازه ایشون میگیرم

فروشنده بادی به غبغبانداخت و تایید کرد

مادر عزیزمان فرمود:خب دختر مسلمون انقد ادکلن تقلبی ننداز به مردم

فروشنده در حمایت ازخودش گفت : حاج خانم برای منم جنس میارن.

مادر با قیافه حق بهجانب گفت : خب سفارش جنس خوب بده

فروشنده  : من جنس اصل بیارم شما میخری؟

مادر : نه مگه دیوونمپول بی زبون بودم برای باد هوا

هیچی دیگه در کنارلوسیون یه عطر مشهدی گرفتیم و اومدیم خونه



بنظرتون زین پس از خاطرات دیگرون هم بنویسم؟؟؟

خخخخخخخ البته کسی اینجا رو نمیخونه

راستی ما هم یه لوسیون داریم بوی ادکلن تقلبی میده


امروز از وقتی چشمباز کردم نت قطع بود

کلافه و سرگردون بودمو حوصلم به شدت سر می رفت

یهو یادم افتاد که یهقرار تلفنی با یک ناشر دارم

حرفهاش یه جوراییاطمینان بخش بود ولی نمیدونم چرا ته دلم نتونستم بهش اعتماد کنم

با گفتن اینکه بعدابازم تماس می گیرم باهاتون ، خداحافظی کردم

پشت سیستم نشستم وکمیاز دو فصلی رو که تایپ کرده بودم رو ویرایش کردم

بجای ذوق ، غم عجیبیته نشین دلم شد

سیستم رو خاموش کردمو کتابی از فهیمه رحیمی بدست گرفتمو مث قدیما پخش زمین شدم

با اینکه قصه جذابیت خاصیبرام نداشت ولی لذت بردم از دنیای بی نت

دنیای بی خبری از گوشی

کاش زندگی دکمهبازگشت داشت

امروز دلم دخترکدیروزها رو خواست

دخترک سر به هوایی کهبزرگترین غمش جریمه های ظالمانه کتابدار بود


Image result for ‫دخترک دیروز‬‎


از خواهرم شنیده بودم، گلوش پیش یک دختر گیر کرده

تمام تلاشش این بودتا به جایگاهی برسه که وقتی پا پیش گذاشت نه نشنوه

میدونست که دخترههم  بخاطرش هیچکس رو به حریمش راه نمیده

بله رو گرفت و تلاشهاش ثمر داد

همه در تکاپوی جشنازدواج بودند که یک آزمایش نشون داد که لیلی سرنوشتش سرطان داره

فقط دو ماه از عقدشونمیگذشت که آماده شد برای یک مبارزه دیگه

مبارزه با مرگ

کادر بیمارستان بهشونلقب لیلی و مجنون دادند

دکترها گفتند روحیهلازمه برای درمان

روحیه برای مبارزهکردن بود ولی رقیب سرسخت تر از اونی بود که بشه از پا درش آورد

امروز مراسم ختمش بود

داداش میگفت به زورجنازه رو از آغوشش بیرون کشیدن برای خاکسپاری

مرگ خانه ات آباداندکی رحم داشته باااااااش


هرازگاهی میاد خونمون و پته زندگیش رو میریزه رو آب و میره
میره و بعد رفتنش من و مامان کلی غصه میخوریم و ناراحتش میشیم
امروز هم اومد
اومد و اعتراف کرد
اعتراف کرد که از وقتی من رو با مامانم تو سوپرمارکت دیده شیفته م شده
انقد تعریف از جمال و کمال من داد که مادر خانم فک کرد یکی دیگه رو میگه
از پسراش حرف زد
از اینکه من رو برای پسر دومیش میخواد
اینکه دوست داره عروسش بشم
اینکه رفته سوپرمارکت و آدرس و اسم و رسم ما رو گرفته
اینکه چقد طول کشیده تا خودش رو دوست مامان کنه
همه اینا رو گفت 
گفت که میترسه بیاد خواستگاری و بابا بگه نه
می ترسید چون پسرش زیر آسمون خدا هیچی نداشت
حرف میزد و واله وشیدا نگام میکرد
منم دستپاچه شدم رفتم تو آشپزخونه
صدام زد : دختر مهربون
شنیدم صداش رو که می گفت خیلی مهربونه دخترت ،خوشبحالت که داریش تو خونه
برگشتم پیشش و تو دلم دعا کردم باز از پسرش حرفی نزنه
از پسرش چیزی نگفت و اسم یه پسر دیگه رو آورد
می گفت درسته قسمت من نیست ولی دوس دارم سهمی تو ازدواجش داشته باشم
انقد گفت و گفت تا مامان رضایت داد بیان خونمون
مامان رضایت داد و اون خانم صورتم رو غرق بوسه کرد و رفت
رفت و بابا از بیرون اومد 
بابا سکوت کرد ، سکوتش در جواب حرفهای مامان یعنی نیتی
منم در حالیکه آماده میشدم برای سرکار رفتن گفتم : هر چی بابا بگه همون میشه
از خونه میزنم بیرون که صدای بابا رو میشنوم : دوست ندارم این دختر از این خونه بره
و صدای مامان : منم همینطور

نتیجه تصویری برای مجردی



وقتی خونه ما خواستگار میاد
پدر جان می فرمایند من دلم راضی به این وصلت نیست ولی خودتون میدونید
یعنی من عاشق دمکرواسی هستم که تو خونه ما آفتاب مهتاب میره
ولی خداروشکر من همیشه مث کوه پشت بابام
و دلیل تجردمم اینه

نتیجه تصویری برای مجردی

آخرین جستجو ها

coslisesa تهران زالو، 09120891822 tehranzalooفروش زالوطبی کل کشور، خرید زالو طبی، فروشگاه زالو طبی،مشاوره و پرورش زالو ، راه اندازی فارم های تکثیر زالو،روغن زال birsdidviri « فانوس عشق » restnisofju بازی و نرم افزار و انیمیشن وکد های مختلف... Constance's life Maria's blog پک ای استثنایی و فوق العاده برای پول در آوردن از اینترنت SaGhar AnD Korea